پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

می‌خوانمت هنوز

دیگر به خلوت لحظه‌هایم پا نمی‌گذاری،
و یا آمدنت آنقدر گنگ است که نمی‌بینم.
سنگینی نگاه‌ات بی‌پروازم می‌کند.
من می‌مانم و بهت و سکوت
من می‌مانم و دست‌های کثیف و کوله خالی،
و زبانی که از نگفتن هراسیده است.
می‌خواهمت هنوز،
حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند.
می‌خوانمت هنوز،
حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند.
هیچ بارانی قادر نخواهد بود ترا از کوچه اندیشه‌هایم بشوید.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد