پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

لبخند خدا

لوئیزردن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم ، وارد خواروبار فروشی محله شد و  با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند .
جان لانگ هاوس ، صاحب مغازه ، با بی اعتنایی ، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند .
زن نیازمند ، در حالی که اصرار می کرد گفت : "آقا شما را به خدا ، به محض اینکه بتوانم پولتان را می آورم "
جان گفت نسیه نمی دهد . مشتری دیگری کنار پیشخوان ایستاده بود،وگفت و گوی آن دو را می شنید به مغازه دار گفت "ببین خانم چه می خواهد خرید این خانم با من "
خواروبارفروش با اکراه گفت : " لازم نیست خودم می دهم لیست خریدت کو ؟"
لوئیز گفت:" اینجاست "
خواروبارفروش گفت : " لیستت را بگذار روی ترازو ، به اندازه وزنش هر چه خواستی ببر "
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد ، از کیفش تکه کاغذی درآورد ، و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفه ترازو گذاشت ، همه با تعجب دیدند کفه ترازو پایین رفت .
خواروبارفروش باورش نشد ، مشتری از سر رضایت خندید .
مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه دیگر ترازو کرد . کفه ترازو برابر نشد ، آنقدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند .
در این وقت ، خواروبارفروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است .
کاغذ لیست خرید نبود ، دعای زن بود که نوشته بود : ای خدای عزیزم ، تو از نیاز من با خبری ، خودت آن را برآورده کن .
مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد . لوئیز خداحافظی کرد و رفت .
مشتری یک اسکناس پنجاه دلاری به مغازه دار داد و گفت : تا آخرین پنی اش می ارزید .
فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چقدر است ....

نظرات 4 + ارسال نظر
آدینه بوک سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ب.ظ http://www.adinehbook.com

سلام. به فروشگاه اینترنتی کتاب و CD آدینه بوک با تحویل رایگان هم سر بزنید.

آنتیگون سه‌شنبه 22 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:36 ب.ظ http://antigon.blogsky.com

خوب مینویسید...

غریبه آشنا پنج‌شنبه 24 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 03:29 ب.ظ http://apotheosc.blogsky.com

سلام
امین جووووووووووووووووون
من شنیدم اگه با دله شکسته از خدا چیزی و بحوای بهت میده

بازم میام
یا علی

مریم شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:15 ق.ظ

بعضی وقتها ازداشتنت احساس غرورمی کنم ازخدامی خوام که همیشه به مانظرداشته باشه «دوستت دارم »

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد