پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

تنفس مرگ

تو مرا بر دار خواهی آویخت،
بی آنکه بدانی.
و طنابش را هر لحظه محکم‌تر خواهی کرد.
آن هم به جرم عاشقی‌هایم.

هر لحظه که به روز مرگ نزدیک‌تر می‌شوم،
از طپش قلبم کاسته می‌شود،
و نفسم شمارش را از یاد می‌برد.

تنها چیزی که از یادم نخواهد رفت،
نام مقدسی است،
که بی آن نتوانم زیست.

چه دشوار است زندگی.
چه خوفناک خواهد بود،
آن دم که نجات‌دهنده‌ات مامور اعدام تو نیز باشد.

تو در تنفس چشمانم رها هستی،
و من در گمنامی دستان تو،
روزهاست که مـرده به دنیا آمده‌ام.

لبخندم را به پاس همه عشقی که به تو دارم بر لب می‌نشانم،
و بر جگرم داغ هجــران تو را چون گدازه‌ای از وجودم،
باقی می‌گذاری.
نظرات 4 + ارسال نظر
اطهر چهارشنبه 14 دی‌ماه سال 1384 ساعت 05:50 ب.ظ http://brightfire.blogsky.com

هوا ترست به رنگ هوای چشمانت
دوباره فال گرفتم برای چشمانت
اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا
قبول کن که بریزم به پای چشمانت
بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد
اگر چه خوانده ام از جای جای چشمانت
دلم مسافر تنهای شهر شب بو هاست
که مانده در عطش کوچه های چشمانت ........

هیلدا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 10:13 ب.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

خیلی قشنگ بود خیلی زیاد

دیوونه خودتی جمعه 16 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:58 ق.ظ http://divoonekhodeti.blogsky.com

اشکی که بی‌صداست
پشتی که بی‌پناست
دستی که بسته است
پایی که خسته است
دل را که عاشق است
حرفی که صادق است
شعری که بی‌بهاست
شرمی که آشناست
دارایی من است
ارزانی شماست ...!!!
................
من لینکیدم

فرشته ای بنام شیطان جمعه 16 دی‌ماه سال 1384 ساعت 04:56 ق.ظ http://eae2.blogsky.com

زیبا و با احساس و از اعماق وجود می سرایی...
به امید شب های آفتابی...
به امید موج های ناخسته...
به امید لبخند گوش ماهی ها..
خدانگهدارت باد ای یاور..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد