چه کار به جایی کرده!!!نمیشه که حالا که بارون بند اومد و در اصطلاح موهاشو هم پریشون کرد به تو هم یه بوسه بده!!!!!!!!!! دور از شوخی....ایول خوشم اومد ....
«بابا انار دارد»، بنویس! معلم می گوید و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد، میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست. معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛ معلم می گوید: «نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد، معلم می گوید: «آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد. داستان فقر، داستان کهنه ایست، فقر، دستان گشاده ای دارد که گاه بی هراس از در و دیوار یک خانه بالا می رود و تا سقف تحمل آدم ها، نفسگیر می شود. نه آدم ها شبیه همند و نه خواسته هایشان شبیه تر، آنقدر که همه دخترک ها به فکر چشمان عروسکند و پسرک ها در پی فهم تیر تفنگ؛ همه مردها زندگی را با تمام ابعادش برای چار دیواری خانه هایشان می خواهند و همه زن ها در آرزوی آنند که هیچ وقت فرزندانشان الفبای گرسنگی را نیاموزند، فقر برای خیلی ها آشناست ....
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
باسلام خدمت شما
مطالب و عکسها زیبا بود موفق باشی
حتماٌ به من سر بزن و شعر نیست هیچ بارنی اینجا را بخوان به امید دیدار
چه کار به جایی کرده!!!نمیشه که حالا که بارون بند اومد و در اصطلاح موهاشو هم پریشون کرد به تو هم یه بوسه بده!!!!!!!!!!
دور از شوخی....ایول خوشم اومد ....
سلام به مخاطب من....
با چای پنج فیل می شود
عاشق زنی شد که خودش را از چشم پلیس
مخفی کرده است
ده دقیقه بعد
بر پوست مرطوبش می توانی دست بکشی
عریان شوی
و به جای نوشیدن چای شیطنت کنی
به خنده از لب هایش دور شوی
............................................
به دیداری دوبار امیدوار
سلام دوست عزیز
مرسی از این که به من سر زدی
وبلاگ زیبایی دارید
موفق باشید.
«بابا انار دارد»، بنویس! معلم می گوید و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد، میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست. معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛ معلم می گوید: «نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد، معلم می گوید: «آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.
داستان فقر، داستان کهنه ایست، فقر، دستان گشاده ای دارد که گاه بی هراس از در و دیوار یک خانه بالا می رود و تا سقف تحمل آدم ها، نفسگیر می شود. نه آدم ها شبیه همند و نه خواسته هایشان شبیه تر، آنقدر که همه دخترک ها به فکر چشمان عروسکند و پسرک ها در پی فهم تیر تفنگ؛ همه مردها زندگی را با تمام ابعادش برای چار دیواری خانه هایشان می خواهند و همه زن ها در آرزوی آنند که هیچ وقت فرزندانشان الفبای گرسنگی را نیاموزند،
فقر برای خیلی ها آشناست ....