-
او و فقط او
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 13:22
حرفهایش پنهان، خندههایش خسته بود. و غرورش هنوز امتداد داشت. بر لبش طرح خاموشی از احساس نشسته بود. احساسی که از چشمانش میتوانستم ببینم. اما پیدا دلش بود. پیدا و شفاف. چه شب سختی بود جنگ عقل و احساس، جنگ عشق و ایمان و ... میخندید دانه دلش شاید ترش، شاید تلخ. دانه دلش ناپیدا بود. دانههای دل من پیدا بود. گاهی شیرین،...
-
ماه زمینی، آسمونی
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 11:03
با صدای گریه اش بود که از خواب بیدار شدم. اولش فکر کردم که خواب میدیدم. چند ثانیهای طول کشید تا حواس فاصله گرفته از من به درونم برگشت. بیشتر دقت کردم. نه، صدا همین اطراف بود که به گوش میرسید. جا خوردم. پریدم جلو آیینه تا با خودم گفتگو کنم، شاید هم مذاکره یا به قولی گفتمان! تصویر توی آیینه نه زیاد، ولی خب اونقدر که...
-
فرصت
دوشنبه 23 آبانماه سال 1384 00:37
حالا دیگه برای همه وقت داری جز من، نه؟ باشه. صبر خواهم کرد، صــبـر. فرصت کردی، به ابـــر انتـظارم سر بزن تا نگیرد، تا نـبارد.
-
شب
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 22:07
دلم گرفته است. به بام میروم و دستانم را بر پوست کشیده شب میکشم. کاش اینجا همیشه شب بود. و کاش هیچ روزنهای از آسمان بر من نمیتابید تا نگاه خیرهام را به گمراهی که تو بردی ببرد. نگاهی که هر تابشاش سمت و سوی تو بود و قافیه این قصیده با نام تو پایان میگرفت.
-
قاب
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 20:42
اگر چه قاب نازکتر از شیشه احساسم را شکستهای، اما هنوز تصویر تو در قاب زنده است. ولی دیواره قاب رنگ خود را باخته است. با من از تنم نزدیکتر تو بودی با من از تنم صمیمیتر تو بودی با تو من ترین غریبه بودم با تو من ترین سایه بودم.
-
آمدن و ماندن
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 14:50
رسیدم، شاید هم آمدم. در پس لحظهای که در انتظارم گذشت، زمان کوتاه شد و رسیدم به جایی که تکهای از دلـم را جا گذاشته بودم. تکهای به بزرگی ابـدیت زندگی. چقدر بی تو بودن برایم سخت است. نمیدانی میزان اشتیاقی را که در چشمهایم نهفته است. طاقتم به طاق رسیده بود. آمدم تا در کنار تـــــــو بمانم تا برای تو بمیرم مهربان من....
-
که وفـــــایم آزمودی
یکشنبه 22 آبانماه سال 1384 14:13
- چرا نباید باور کنی که تو عزیز دلم هستی؟ - چرا بعد از این همه مدت هنوز نفهمیدی که عاشق موندن و عاشق بودن فرق داره. - آره من عاشق شدم و موندم بخاطر دستهایی که گرمای عجیبی درونشون نهفته بود. بخاطر چشمهایی که ازشون صداقت رو خوندم، عاشقی رو و ... دل زود بــــاورم را به کــرشمهای ربودی چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود...