-
شقایق
شنبه 20 خردادماه سال 1385 09:33
شقایق گفت :با خنده نه بیمارم، نه تبدارم اگر سرخم چنان آتش حدیث دیگری دارم گلی بودم به صحرایی نه با این رنگ و زیبایی نبودم آن زمان هرگز نشان عشق و شیدایی یکی از روزهایی که زمین تبدار و سوزان بود و صحرا در عطش می سوخت تمام غنچه ها تشنه ومن بی تاب و خشکیده تنم در آتشی می سوخت ز ره آمد یکی خسته به پایش خار بنشسته و عشق از...
-
فراموش نکن!
سهشنبه 9 خردادماه سال 1385 17:24
مدت زمانی پیش در یکی از اتاقهای بیمارستانی دو مرد که هر دو حال وخیمی داشتند بستری بودند.یکی از آنها اجازه داشت هر روز بعداز ظهر به مدت یک ساعت به منظور تخلیه ششهایش از مایعات روی تختخواب کنارتنها پنجره اتاق بنشیند. اما مرد دیگر اجازه تکان خوردن نداشت و باید تمام اوقات به حالت دراز کش روی تخت قرار گرفته باشد. دو مرد...
-
تا بیکران
شنبه 6 خردادماه سال 1385 14:41
تا بیکران خویشم گامی دگر نمانده است ... آغوش مهر بگشای ای راز روزگاران خسته است شبرو ماه ، ای ابر همرهی کن ... تا تر کند گلوئی از جام چشمه ساران ای شب چه میکشانی در خاک و خون شفق را ... فردا دوباره آیند از راه نیزه داران روز وداع یاران ما را امان ندادند ... دردا که تا بگرییم چون ابر در بهاران روزی که با تو بودم ، در...
-
بگو کجاست؟
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1385 14:59
ای مرغ آفتاب! زندانی دیار شب جاودانیم یک روز، از دریچه زندان من بتاب می خواستم به دامن این دشت، چون درخت بی وحشت از تبر در دامن نسیم سحر غنچه واکنم با دست های بر شده تا آسمان پاک خورشید و خاک و آب و هوا را دعا کنم گنجشک ها ره شانه ی من نغمه سر دهند سرسبز و استوار، گل افشان و سربلند این دشت خشک غمزده را با صفا کنم ای...
-
لبخند خدا
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1385 12:54
لوئیزردن ، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس ، و نگاهی مغموم ، وارد خواروبار فروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد . به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمی تواند کار کند و شش بچه شان بی غذا مانده اند . جان لانگ هاوس ، صاحب مغازه ، با بی اعتنایی ، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند...
-
به من چه
شنبه 13 اسفندماه سال 1384 11:14
-
شهرزاد
یکشنبه 7 اسفندماه سال 1384 22:05
این متن رو آیدا توی نظرات گذاشته بود.
-
تنهایی
پنجشنبه 4 اسفندماه سال 1384 05:03
-
پرنده
سهشنبه 2 اسفندماه سال 1384 01:10
-
خر، شاه و من
پنجشنبه 27 بهمنماه سال 1384 01:05
نمیدونم کجا خوندم: خر، شاه و من هر سه خواهیم مرد. خر از گرسنگی شاه از دلزدگی و من از عشق.
-
تسلیت
یکشنبه 16 بهمنماه سال 1384 18:50
فرا رسیدن عاشورای حسینی را به تمام شیعیان جهان و دلدادگان آن امام بزرگوار تسلیت عرض می کنم. به امید ظهور فرزند آن امام عظیم الشان.
-
باران
یکشنبه 9 بهمنماه سال 1384 10:56
-
مهمانی
شنبه 1 بهمنماه سال 1384 18:43
-
پوستری از فروغ
چهارشنبه 28 دیماه سال 1384 13:21
سلام زودتر از اینها میخواستم این تصویر از فروغ رو که با فتوشاپ طراحی کردم اینجا بذارم اما فرصت نمیشد تا به امروز. ابعاد و کیفیت این تصویر برای چاپ تهیه شده است.
-
شکستی و شکستی و شکستی
جمعه 16 دیماه سال 1384 12:08
جنس تو آهن بود و جنس من از شیشه هر بار که به من رسیدی شکستی و شکستی و شکستی. به دلم نگاه کن تا پارههای مانده از آن را ببینی.
-
تنفس مرگ
سهشنبه 13 دیماه سال 1384 16:32
تو مرا بر دار خواهی آویخت، بی آنکه بدانی. و طنابش را هر لحظه محکمتر خواهی کرد. آن هم به جرم عاشقیهایم. هر لحظه که به روز مرگ نزدیکتر میشوم، از طپش قلبم کاسته میشود، و نفسم شمارش را از یاد میبرد. تنها چیزی که از یادم نخواهد رفت، نام مقدسی است، که بی آن نتوانم زیست. چه دشوار است زندگی. چه خوفناک خواهد بود، آن دم...
-
یکی مانند تو
یکشنبه 11 دیماه سال 1384 18:23
یکی به مانند مــن لحظههای خیساش را با تو قسمت میکند یکی هم به مانند تــو بیداریاش را فراموشام میکند. یکی مانند من، شب بخیــراش را به انتظار پاسخی مینشیند یکی مانند تــو وصال شباش را بی من به صبح میرساند. یکی مانند مــن شمارش قدمهایت را از بر میکند یکی هم مانند تــو گامهایاش را پر از فاصله برمیدارد. یکی...
-
التماس
شنبه 10 دیماه سال 1384 01:43
دستم بگیر دستم را تو بگیر التماس دستم را بپذیر درمانی باش پیش از آنکه بمیرم آوازی باش پرواز اگر نهای همدردی باش همراز اگر نهای آغازی باش تا پایان نپذیرم گلدانی باش گلزار اگر نهای دلبندی باش دلدار اگر نهای سبزینه باش با فصل بد و پیرم از بوی تو چون پیراهن تو آغشته شد جانم با تن تو آغوشی باش تا بوی تو بگیرم لبخندی...
-
نگاه
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 23:38
گیس میبافی و من به نگاه تو چشم میدوزم که روبرویم نشسته میخندی و همه چیز را پیش میکشی غیر از خودت را.
-
یک بغل از تو
چهارشنبه 7 دیماه سال 1384 23:34
دارم خودم را از چشم تو میبینم صورتی آب دیده دستی بر سینه خواب رفته که خواب چیدن نارنج میبیند و یک بغل پر از تو که برای نوشتن یک دوستت دارم بیریا از شوق در دستم قلم پا میشود.
-
قصه دلتنگی من
شنبه 19 آذرماه سال 1384 02:50
قصه دلتنگیام را خوبِ من بگذار و بگذر . و ..
-
زنده تا ابــد
پنجشنبه 10 آذرماه سال 1384 23:31
آیا هنوز به یاد میآوری آنگونه که بودیم. عشق من میگوید احساساتمان همانند بود و به همه چیز ایمان داشتیم. هر دو رؤیایی بودیم و عشقمان با طراوت زیر نور آفتاب میدرخشید. تو را چون نجات دهندهام دیدم، روحام را به تو هدیه دادم. عشقمان تازه آغاز شده بود. تا فردا و فرداها، همیشه مال من باش. زنده تا ابــد. منتظرت خوام...
-
نبض
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 15:09
از من رنجیده بود. حس کردم نمیخواد کنارم بمونه. چند بار ازش سوال کردم ولی همهاش سکوت رو جوابم داد. داشتم کلافه میشدم. خواستم سرش داد بزنم ولی به خودم اومدم و اشتباهی که مرتکب نشدم. حتی پشتاش رو از من برگردونده بود. اسماش رو اومدم به زبون بیارم ولی خاموش موندم. دستم رو آروم به طرفاش بردم که شانهاش رو لمس کنم، حتی...
-
بهانــه
دوشنبه 30 آبانماه سال 1384 11:22
چیز تازهای نیست، اینکه به من که میرسی، ترا یا خواب فرا میگیرد، یا خستگیها را بهانهام میکنی. منی که پر از شوق تو ثانیههایم را شمارش میکنم، و دقیقهها و ساعتها را از یاد میبرم. در پشت این همه ثانیه ریخته بر سرم، چه آسان فراموشم میکنی، و من چرا این همه دشوار به لکنت شب دل میسپارم، تا پرستار بیخوابیهایم باشد....
-
گرفتارترین
شنبه 28 آبانماه سال 1384 18:37
من به دنبال نگاهت، به بلا افتادم. من گرفتارترینم.
-
چشم تو
جمعه 27 آبانماه سال 1384 21:01
کاش میگفتی که چیست، آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاری است.
-
شب
پنجشنبه 26 آبانماه سال 1384 01:17
وقتی میان هجای زندگی در روزمرگی خلوت و آئینه و این سکوت گرانبار ریخته بر دامن چیزی به جز تکرار که سرد و پریشان بر نگاه و صدای تو نشسته است، نمیبینم گویی چنان که باید از من چیزی نرفته است. شاید که اعتماد... وقتی صدای گریه تو در کوچه بر دیوار شب نشسته است چگونه گویمت که شب بر من دیگر سکوت نیست. وقتی عبور گیج من با این...
-
سرزده
چهارشنبه 25 آبانماه سال 1384 17:26
کسی سرزده میآید. در دلت جایی برایش خالی میکنی. و همه میرنجند از اینکه جایشان تنگ شده. بعضی حتی رهایت میکنند و میروند. کسی سرزده میآید. صفای مجلسات میشود و قبله نگاهات. چشمهایش آئینه آینده، و حرفهایش مرهم زخمهای کهنه کسی سرزده میآید. از قصه آمدن میگوید، و از افسانه ماندن. کسی سرزده میآید. و تو خورشید را...
-
عشق و زخم و درد و آفتاب
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 22:50
سطرهای سپید همیشه منتظر عاشقانههاست. اشتباه کردی! تو را نمیگویم، قلم را، که در خیال بیخیال سرودن از ترانه گلایههاست. (گلایه، تهمانده تلاش آدمی است... همهمهای میان مکالمه مغشوش دو دل.) و این خطاست بپندارد که هیچ جز این ندارم. نه، وظیفه حکم میکند به خرج واژههایی از قبیل عشق و زخم و درد و آفتاب ترانهای تلف کنم....
-
میخوانمت هنوز
سهشنبه 24 آبانماه سال 1384 20:08
دیگر به خلوت لحظههایم پا نمیگذاری، و یا آمدنت آنقدر گنگ است که نمیبینم. سنگینی نگاهات بیپروازم میکند. من میمانم و بهت و سکوت من میمانم و دستهای کثیف و کوله خالی، و زبانی که از نگفتن هراسیده است. میخواهمت هنوز، حتی اگر چشمانت بیگانه بنگرند. میخوانمت هنوز، حتی اگر دستانت مرا جستجو نکنند. هیچ بارانی قادر...