پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

پـــالیز

شعر و ادبیات ، داستان و ...

شب

دلم گرفته است.
به بام می‌روم و دستانم را بر پوست کشیده شب می‌کشم.
کاش اینجا همیشه شب بود.
و کاش هیچ روزنه‌ای از آسمان بر من نمی‌تابید تا نگاه خیره‌ام را به گمراهی که تو بردی ببرد.
نگاهی که هر تابش‌اش سمت و سوی تو بود و قافیه این قصیده با نام تو پایان می‌گرفت.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد