دلم گرفته است.
به بام میروم و دستانم را بر پوست کشیده شب میکشم.
کاش اینجا همیشه شب بود.
و کاش هیچ روزنهای از آسمان بر من نمیتابید تا نگاه خیرهام را به گمراهی که تو بردی ببرد.
نگاهی که هر تابشاش سمت و سوی تو بود و قافیه این قصیده با نام تو پایان میگرفت.